به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
سلام ...
یکم حال این روزام بهم ریخته ...
یه حسی مثل ناراحتی ، خوشحالی ، نگرانی ، ترس ، پوچی  رودارم !!!
کاش میشد حس رو با کلمات منتقل کرد.
زندگی من از فیلم ها هم مسخره تر شده ...
همیشه به خودم میگم کاش همچین اتفاقی نمی افتاد ...
ببخشید گیجتون کردم - بزارین از اول واستون تعریف کنم. از او اول اول ( لطفا بخونین تا راهنماییم کنین )
ما چهار نفر بودیم ... اخ اخ ببخشید اشتباه شد 
البته توی پست های قبل یه اشاره هایی بهش کردم ولی اینجا میخوام بهتون به صورت کامل بگم لطفا هر دیدگاهی دارین بگین.
من حدودا 4 سال پیش با یه دختر توی اینترنت آشنا شدم . اسمش دنیا بود. اوایل همه چیز خوب پیش میرفت و ...
بعد یه مدتی من یه خواب دیدم ...
 توی اون خواب ازم دعوت کرده بود برم خونشون ( من هیچ اطلاعاتی ازش نداشتم ) توی اون خواب یه چیز هایی رو دیدم که توی واقعیت هیچ اشاره ای بهش نشده بود. انقدر همه چیز رو درست و دقیق پیش بینی کردم که دنیا کلا جوابمو نمیداد و مطمئن شده بود که من فامیلشونم !!!
گفتم بهش خواب دیدم ولی باور نکرد - خوتون رو بزارین جای اون ، ادم باور نمیکنه دیگه ...
روز ها داشت همینجور سپری میشد و من کنجکاو بودم که اون خوابی که دیدم دقیقا همین دنیا خانوم بود ؟
تصمیم گرفتم که دوباره باهاش ارتباط برقرار کنم و حداقل ببینمش و بفهمم این دنیا همونی هست که توی خوابم دیدم !!!
روزا ها همینجوری میگذشت و من تلاشمو میکردم . و از این متنفر بودم که بهم میگفت مزاحم نشو !!!
واقعا هم مزاحم بودم ...
گذشت و گذشت - مناسبت ها ، عید ، همینجوری  و تولدش سعی میکردم فراموشش نکنم.
هیچوقت جرات نکردم بهش زنگ بزنم ...
دلیلشم نمیدونم چرا ؟؟؟
اسمشو خجالت نمیشه گذاشت چون توی دانشگاه مشکلی نداشتم شاید بخاطر این که نمیخواستم از دستش بدم ...
همیشه از حرف زدن باهاش میترسیدم.
4 سال گذشت ...
فقط بخاطر اون تلگرام رو نصب کردم تا شاید بتونم فقط در حد یه سلام باهاش حرف بزنم.
قطعا منو نمیشناسه - چی باید میگفتم ؟؟؟ واقعیت رو گفتم ، بهم گفت برو مزاحم نشو ... ( بلاک شدم )
بعد یه مدتی وبلاگ رو راه اندازی کردم.
توی یه پستی این مسئله رو مطرح کردم و خیلیا بهم پیام خصوصی دادن و خیلی بهم روحیه دادن که برو و زنگ بزن - موفق میشی ...
من میدونستم که نمیتونم ولی رو اعتماد به نفسم کار کردم و زنگ زدم ...
زنگ زدن من فقط تکلیف خودم رو روشن کرد.
من نمیتونم ... واقعا چی باید میگفتم که من خواب شمارو دیدم ولی شمارو ندیدم ؟؟؟
میخوام ببینمتون !!! اصلا من کیم ؟؟؟ دوست دارم !!!
واقعا مسخره بود که بخوام توی تلفن قانعش کنم.
پس در کمال شجاعت بیخیالش شدم !!!
تا همین دیشب که گفتم از بلاک در اومدم - دنیا اول عکس خودش رو توی تلگرام نمیذاشت ولی دیشب دیدم عکسش رو گذاشته !!!
چنتا هم گذاشته ...
خیلی هیجان زده بودم چون میخواستم به سوالی که توی این چند سال داشتم برسم.
وای خدا باورم نمیشه ، خودش بود !!! مگه میشه ؟؟؟
باورتون میشه خودش بود ؟؟؟
یعنی همونی بود که من توی خواب دیدم - یعنی خوابم کاملا درست بود از کسی هیچوقت ندیده بودمش ...
بعد از اون زنگ زدن دیگه هیچ کاری نکردم تا این چند روزه که فهمیدم.
این مسئله رو واسه هیچکس تعریف نکردم ...
واقعا شما جای من باشین  چیکار میکنین ؟؟؟
واقعا چیکار میکنین ؟؟؟

لطفا توی نظرات به همین موضوع اشاره کنین ...
ممنونم از همتون - خیلی بهم محبت دارین.

یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: دنیای من، دنیای من ...، زندگی واقعی، مسئله بزرگ، چیکار میشه کرد ؟؟؟، دوست داشتن، خواب واقعی،
تاریخ : سه شنبه 13 بهمن 1394 | 11:12 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات